شام آخر

گاهی از فرط خستگی درس و کار، حس می کنم که روند طبیعی فکر و ذهنم مختل میشه!
برای همین تمرینایی رو انجام میدم تا به وضعیت عادی برگردم. مثلا گاهی چشم هام رو می بندم و سعی می کنم تا یک اتفاق رو با تمام جزئیات ممکن ردیف کنم پشت هم؛
هرچند که همیشه به یک جزئیات متناقض و غالباً خنده دار می رسم که مجبور میشم چشم هام رو باز کنم و ابرهای دور سرم رو کنار بزنم تا مبادا کسی ببیندشون!
به هر حال، یکی از این تمرین هام رو که تو استراحت بعد کنکورم بود، نوشتم. هرچند دوسال و نیم ازش میگذره، اما حداقل هفت هشت باری که خوندمش فهمیدم می تونم هفتاد هشتاد صفحه جزئیات دیگه هم بهش اضافه کرد! می تونید از لینک زیر بخونیدش :)

شام آخر
۲۰:۲۶

سکوتی مرگ

سکوت می تواند بی ثبات ترین وضعیت ممکن در تقابل با درد باشد. یک واکنش ارادی سینوسی که تا قسمتی کشش فراز و فرود دارد، جایی به قلّه می رسد و سرریز می گردد؛ گاهی بصورت فریاد، گاهی مُشت، دویدن و ...

وضعیتی که انگار یک جفت کلیّه اضافی درون مغزمان جوانه می زند، درد را فیلتر می کند و در خود می گنجاند تا آنجا که پر شود، لبریز گردد و دفع کند! در این فرآیند، سکوت پرصدا ترین امواج درونی است که از خود به خود می فرستی و با هرآنچه که با درد کلیه هایت همرنگ است همراه می شوی. حال، خواه موسیقی اثر گذاری، خواه قلمی مبیّن درونت، گاه سیگار و هر آنچه که تو را در این حالات درونی عمیق تر می کند.


درست وقتی که نمی دانی فریادی درونی و ناشناس تو را می خواند، یا تو درونی ناشناس را فریاد می زنی. انتخابت هرچه که باشد، در راستایی است که چیزی را با تو همراه سازد تا فراموش کنی با کسی درونت حرف می زنی که نمی شناسی!


این تعمّق موجب ابتلاست، همانطور که کلمات را سنگ می کند، درد می شود و هر قدر هم کلیه ها را خالی کنی، سنگ می زند به روحی که حرف می کشد! در نهایت کلیه ها از کار می افتند، زرد می روند و سرد می میرند ...


آ.ن عزیز، سکوت خود دردی است برای هضم درد، ابتلاست و اشتباه. امّا خاصیّت جنس مرد، درد با سکوتی است سرد؛ همانقدر که مرگ، مسکوت و مبهوت می نماید ...


محمد اسکندری - یکم بهمن 94

۱۰:۴۴
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan